من و اون

همه چی

من و اون

همه چی

و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد.....گرم!

خوب تنهایی خیلی سخته...این روزا تازه دارم میفهمم که منی که اونهمه با تنهایی حال میکردم چقدر احساس نیاز میکنم به اینکه یکی کنارم باشه و دوستم داشته ‌باشه ..... تو این مدتی که از همسر گرامی جدا شدم تجربیات جالبی رو از سر گذروندم، اولش گیجی و احساسات بدی که واقعن نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت، بعدش احساس فراغ بال و شادی ناشی از رهایی از قفس ، و الان احساس نیاز به عشق...

البته اصلن دلم برای همسر سابق تنگ نشده و اصلن دلم نمیخواد که به شرایط قبلی برگردم چون از ته دل به این نتیجه رسیده‌بودم که رابطه ما رابطه مسمومیه برای من....

الان فقط دلم یه نفر رو میخواد برای در آغوش گرفتن...میدونم که اونی که اون بالا نخهای من دستشه و منو چپ و راست میکنه یکیو میفرسته برام.... عجالتن خودم اینقدر قوی هستم که از پس تنهاییام بر بیام

آهای اونایی که احساس تنهایی میکنین.....ایمان بیاوریم به آغاز فصل......گرم !

پت وارد می شود!...

خوب این اولین پست منه...اولآ که زوررکی بعضی ها منو کردن پت خودشونو کردن مت!!! دومآ کلآ هر دو تای این کاراکترها خنگ بودن...فرقی با هم نداشتن..داشتن؟؟؟

سومآ چند روزه می خوام یه لیست تهیه کنم از کارها وچیزهایی که منو خوشحال می کنه ولی این لیستم نمی دونم چرا سال به سال کوتاه تر می شه؟؟ من پیرتر می شم و سختگیرتر یا ضاعقه ام عوض می شه؟؟؟( زبان فارسیم به کلی یادم رفته!! این ضاعقه درسته؟؟؟) قبلآ ها با یه آدامس هم شاد می شدم..الان با یه دنیا آدامسم نمی تونین منو شاد کنین!!!شماها هم همینجوری هستین یا من نوبرشم؟؟؟

خوب لیست فعلیم رو می نویسم تا چند سال دیگه بیام و با لیست الانم مقایسه کنم:

۱) اینکه یه روز از خواب بیدار بشم و ۵ کیلو لاغر شده باشم!! ای حال میده.....

۲) دیدن یه منظره بهاری...منظورم درختهای پر از شکوفه هستش!!!

۳)  دیدن یه فیلم خوب که آخرش غمگین نباشه...

۴) رقصیدن تا ساعت ۵ صبح در حالی که مست و بی خبری از دنیا!!!...

۵) رانندگی تو جاده چالوس در حالی که حمیرا گوش می کنی و با یه دست قر میدی...

۶) خوردن سوپ براکلی و پنیر در رستوران مورد علاقه من!!

۷) خوردن قهوه و کراسان گیلاس با کرم چیز....این یکی مهشره...خدا نصیبتون کنه!!!

۸)اینکه یه نفر منو مثل گربه لوس کنه و هی نازم کنه....

۹) داشتن یه سگ و یه گربه و...این یکی آرزوی بزرگ منه که یه بچه خرس پاندا داشته باشم که شبها بغلش کنم و بخوابم...زنده ها!!! و هیچ وقت هم بزرگ نشه!!!

۱۰)یه ب م و کورسی که سوار بشم و ویراژ بدم ...

۱۱) یه ویلا کنار دریا!

۱۲) یه شوهر عاشق که واسم بمیره!!!

هر وقت چیز جدیدی یادم اومد می آم می نویسم....

اولین

خوب سلام !!

نوشتن اولین یادداشت یه وبلاگ مشترک هم از اون کاراییه که من تا به حال تو عمرم نکردم!

به هر حال تو این حرفدونی قراره دو تا آدم خل‌وضع بنویسن.... انتظار زیادی اگه داشته باشین خودتون اذیت میشین !!!

من نمیدونم پت چیا میخواد اینجا بنویسه ولی من دوست دارم یه سری موضوع مطرح کنم که راجع بهش تبادل نظر کنیم....راستش آخرین فیلمی که دیدم یه فیلمیه از وودی‌آلن به اسم حنا و خواهرانش .... خیلی لذت بردم . یه جور کمدی معنایی خیلی بانمک بود ... چند تا موضوع جالب هم توش مطرح شده بود که فکر کنم تا چند تا پست خوراک بحث باشه.....خوب تو این فیلم ، وودی‌آلن نقش یه آدم هیپوکندریاک رو بازی میکرد، یعنی از این آدمایی که همش فکر میکنن که یه مرگیشون هست و هی از این دکتر به اون دکتر میرن. بعد تو تصوراتش فکر میکنه که تومور مغزی داره و میخواد خودکشی کنه که تفنگش خطا میره و بعد که دکترش بهش میگه که هیچ چیزیش نیست تازه میفهمه که چقدر زندگی میتونه لذت‌بخش باشه.

برای من تفریحات کوچیک زندگی خیلی ارزشمند هستن،دوست دارم بدونم دلخوشیهای کوچیک ولی ارزشمند زندگی شما چیا هستن ؟

برای من گاهی ولو شدن روی هپی‌چیر صورتی‌ام و خوردن یه فنجون قهوه و کشیدن زورکی دو نخ سیگار (این سیگار کشیدن من هم ماجراییه، با اینکه بعدش همش سردرد می‌گیرم ولی به خاطر تیریپ روشنفکریش به ضرب‌وزور می‌کشم ! هیچکی هم پیشم نیست که بخوام جلوش تیریپ روشنفکری بیام .... احتمالن شاید جلوی خودم!) و دیدن یه فیلم دوبله نشده با زیرنویس انگلیسی (این یکی دیگه تیریپ روشنفکری نیست!) آخر لذتهای دنیاست.

شما چطور ؟